Home / وبلاگ / ویژگی های اقتصادی موج سومی

ویژگی های اقتصادی موج سومی

در سال ۱۹۵۶، نیکیتا خروشچف مرد شماره یک اتحاد جماهیر شوروی، رجز معروف خود را بر زبان آورد و گفت : «ما شما را دفن خواهیم کرد». وی می‌خواست بگوید در سال‌های آینده، کمونیسم ازنظر اقتصادی، سرمایه‌داری را پشت سر خواهد گذاشت. این رجزخوانی، تهدید غلبه نظامی را نیز دربرداشت و در سرتاسر جهان بازتاب یافت.

ولی در آن زمان حتی در ذهن عده ای انگشت شمار نیز نمی‌گنجید که انقلابی در نظام تولید ثروت در غرب بتواند موازنه نظامی جهان – و خود جنگ – را دگرگون سازد.

آنچه خروشچف (و بیشتر آمریکاییان) نمی‌دانستند، این بود که سال ۱۹۵۶ نخستین سالی نیز بود که در آمریکا شمار کارمندان و کارکنان شاغل در بخش خدمات از شمار کارگران کارخانه‌ای فراتر رفت. این نخستین نشانه اِمحاء اقتصاد دودکشی موج دومی، و ظهور اقتصاد جدید موج سومی بود.

برای درک تحولات خارق العاده‌ای که از آن پس رخ داده است، و برای پیش بینی تحولات به مراتب شگفت انگیزتری که در پیش داریم، لازم است ویژگی‌های مهم اقتصاد نوین موج سومی را ازنظر بگذرانیم. آنچه ذیلاً می آید نه تنها رموز سوددهی و رقابت جهانی را نشان می دهد، بلکه کلیدی است برای ورود به اقتصاد سیاسی قرن بیست و یکم.

۱٫ عوامل تولید

زمین و نیروی کار و موادخام و سرمایه، «عوامل اصلی تولید» در اقتصاد موج دومی گذشته بودند و حال آنکه اکنون منابع اساسی اقتصاد موج سومی، دانایی است که در اینجا به معنی وسیع خود شامل داده ها و اطلاعات، تصاو‌یر ذهنی و نمادها، و فرهنگ و ایدئولوژی و ارزش‌هاست.

داشتن داده ها و اطلاعات یا دانایی مناسب، کاهش تمام نهاده‌هایی را که در تولید ثروت به کار می‌روند، ممکن می‌سازد. اما مفهوم دانایی به عنوان «جانشین نهایی»، هنوز برای خیلی‌ها قابل هضم نیست. غالب اقتصاددانان و حسابداران هنوز با این ایده مشکل دارند؛ زیرا کمیت بخشیدن به دانایی کار ساده ای نیست. آنچه اقتصاد موج سومی را واقعاً انقلابی می سازد، این واقعیت است که زمین و نیروی کار و موادخام و شاید حتی سرمایه را می‌توان منابعی محدود تلقی کرد؛ ولی دانایی ازهمه لحاظ پایان ناپذیر است. برخلاف کوره‌ی ذوب یا خط تولید، دو شرکت در آن واحد می‌توانند از دانایی استفاده کنند و آن را برای تولید دانایی بیشتر به کار گیرند.

۲٫ ارزشهای ناملموس

ارزش شرکت موج دومی را می‌توان براساس دارایی‌های ملموسی چون ساختمان و ماشین آلات و سهام و موجودی انبار سنجید. و حال آنکه ارزش بنگاه‌های موفق موج سومی، بیش از پیش در توانایی آنها در کسب و ایجاد و توزیع و به‌کارگیری دانایی، خواه به صورت استراتژیک و خواه به صورت عملیاتی نهفته است.

ارزش واقعی شرکت‌هایی چون کامپک یا کداک، هیتاچی یا زیمنس، بیشتر به ایده‌ها و بصیرت‌ها و اطلاعاتی است که در مغز کارکنان آن‌ها جای دارد؛ ونیز متکی به بانک‌های اطلاعاتی و حق امتیاز اختراعاتی است که این شرکت‌ها دراختیار دارند، نه به تعداد کامیون‌ها و خطوط تولید و دیگر دارایی‌های ظاهریشان. بدین ترتیب خود سرمایه نیز بیش از پیش بر عوامل ناملموس مبتنی شده است.

۳٫ انبوه زدایی

درهمان حال که بنگاه‌ها سیستم‌های «اطلاعات بر» و اغلب «روباتی» تولید را نصب می‌کنند که قادر به ساخت انواع بی پایانی از محصولات ارزان و حتی سفارشی است، تولیدانبوه که خصلت شاخص اقتصاد موج دومی بود، منسوخ و منسوخ‌تر می‌شود. و درواقع نتیجه‌ی انقلابی این تحول، انبوه‌زدایی تولیدانبوه است.

چرخش به سمت تکنولوژی‌های انعطاف‌پذیرِ هوشمند، تنوع و گوناگونی را اشاعه می دهد و دامنه‌ی انتخاب مصرف کننده را تا آنجا می‌گستراند که فروشگاه وال-مارت (Wal-Mart) می‌تواند ۱۱۰هزار قلم محصول درانواع و اندازه‌ها و رنگ‌های مختلف جهت انتخاب ارائه دهد.

وال-مارت درمقیاس انبوه تجارت میکند. ولی بازار انبوه نیز خود هرچه بیشتر و بیشتر به بازارهای مناسب و متعادل تجزیه می شود و درآن حال نیازهای مشتریان تنوع می‌یابد و دسترسی به اطلاعات بهتر به مؤسسات تجاری این امکان را می‌دهد که بازارهای خود را شناسایی کنند و درخدمت تأمین نیازهای خرده بازارها (micro-markets) قرار گیرند. مغازه‌های اجناس تخصصی، بوتیک‌ها، فروشگاه‌های بزرگ، سیستم‌های ماهواره‌ای خرید از خانه، خرید کامپیوتری، خرید پستی مستقیم و دیگر سیستم‌ها، مجاری روزافزونی را ارائه می‌دهد که از طریق آن‌ها توزیع‌‌کنندگان می‌توانند اجناس خود را در بازاری هرچه انبوه زدایی شده‌تر به مشتریانشان عرضه کنند. در اواخر دهه ۱۹۶۰ که کتاب شوک آینده را می‌نوشتیم، بازاریابان دوراندیش به بحث و گفتگو درباره ی «بخش بندی بازار» پرداخته بودند. امروز آنان به جای توجه به «بخش‌ها»، توجه خود را بر «ذرات» متمرکز کرده اند؛ یعنی واحدهای خانوادگی و افراد.

درهمین حال تبلیغات، بخش های هرچه کوچکتری از بازار را هدف می گیرد و به این بخش‌ها از طریق رسانه‌هایی دسترسی می یابد که هرچه بیشتر انبوه زدایی شده اند. بحران شبکه‌های تلویزیونی CBS و NBC و ABC –که روزگاری شبکه‌های عظیمی محسوب می شدند– زمانی روی می‌دهد که شرکت مخابرات دِنـور(Tele-Communications Inc. of Denver) آغاز فعالیت شبکه فیبر نوری را اعلام می‌کند که می‌تواند ۵۰۰ کانال تلویزیونی دوسویه (interactive) دراختیار بینندگان خود بگذارد. این بحران بر تجزیه شگفت انگیز مخاطبان انبوه، خط تأکید می‌گذارد. درچنین سیستم‌هایی فروشندگان می‌توانند خریداران را با دقت بیشتری هدف قرار دهند. انبوه زدایی همزمان تولید و توزیع و ارتباطات ، اقتصاد را نیز دچار انقلاب می کند و آن را از همگونی، به سمت ناهمگونیِ بی‌اندازه سوق می‌دهد.

۴٫ کار

ماهیت کار نیز دگرگون شده‌است. «موج دوم» را کار کم‌تخصص و دراصل تعویض‌پذیر عضلانی پیش می‌برد. آموزش و پرورش انبوه به سبک کارخانه‌ای کارگران را برای کار یکنواخت و تکراری آماده می‌ساخت. به عکس، «موج سوم» با افزایش شدید نیاز به مهارت، کار هرچه تعویض‌ناپذیرتر را به همراه می‌آورد.

نیروی عضلانی اساساً قابل جایگزینی‌ست. بدین ترتیب که اگر کارگری کم‌مهارت استعفا کند یا اخراج شود، به سرعت می‌توان با هزینه‌ای اندک، فرد دیگری را به جای او گماشت. به عکس، با بالا رفتن سطح مهارت‌های مورد نیاز اقتصاد موج سومی، یافتن شخصی مناسب که مهارت‌های موردنیاز را داشته باشد، دشوارتر و گرانتر می‌شود.

سرایداری که از یک سازمان بزرگ دفاعی اخراج می‌شود، هرچند ممکن است با بسیاری از کارگران عضلانی بیکار مجبور به رقابت شود، ولی می‌تواند در یک مدرسه یا شرکت بیمه سرایداری کند. اما مهندس الکترونیکی که سالها وقت خود را صرف ساخت ماهواره کرده است، الزاماً فاقد مهارت‌های موردنیاز بنگاهی‌ست که کارش مهندسی محیط زیست است. متخصص بیماری‌های زنان هم از عهده‌ی جراحی مغز برنمی‌آید. افزایش تخصص و تغییرات سریع در مهارت‌های مورد نیاز، از تعویض پذیری کار می‌کاهد.

با پیشرفت امور اقتصادی، تحول دیگری در نسبت کار «مستقیم» به کار «غیر مستقیم» به چشم می‌خورد. در اصطلاح سنتی کارگران مستقیم یا «مولد» کسانی هستند که در داخل کارخانه واقعاً به ساختن محصول مشغولند و ارزش افزوده تولید می‌کنند. درحالی‌که دیگران «غیرمولد» توصیف می‌شوند زیرا فقط نقشی «غیرمستقیم» دارند.

امروزه، با کاهش نسبت کارگران تولید کارخانه‌ای، به کارمندان و کارکنان فنی و حرفه‌ای، حتی درداخل کارخانه، این تمایزات رنگ می‌بازد. ارزشی که نیروی کار غیرمستقیم تولید می‌کند، اگر بیشتر از نیروی کار مستقیم نباشد، از آن کمتر نیست.

۵٫نوآوری

با کمر راست کردن اقتصاد ژاپن و اروپا از عوارض جنگ جهانی دوم، بنگاه های آمریکایی با رگبار رقابتهای شدید مواجه هستند. رقابت نیازمند نوآوری مستمر است؛ یعنی ایده‌هایی تازه برای محصولات و تکنولوژی‌ها و فرآیندها و بازاریابی و امور مالی. هرماه حدود هزار محصول جدید وارد سوپرمارکت‌های اروپا می‌شود. هنوز مدل ۳۸۶ کامپیوتر به طور کامل جایگزین مدل ۴۸۶ آن نشده، ولی تراشه ۵۸۶ در راه است. بدین ترتیب بنگاه‌های زیرک، کارکنان خود را تشویق می‌کنند تا ابتکار عمل را به دست داشته باشند و ایده‌های تازه ارائه دهند و حتی درصورت لزوم، «مقررات را نقض کنند».

۶٫ مقیاس

واحدهای کاری کوچک می‌شوند. مقیاس‌های عملیاتی به موازات بسیاری از محصولات، مینیاتوری شده‌است. شمار گسترده‌ی کارگرانی که به کار عضلانی مشابه مشغول بوده‌اند، جای خود را به تیمهای کاری کوچک تخصصی داده‌است. بنگاه‌های تجاری بزرگ کوچکتر می‌شوند و شمار بنگاه‌های تجاری کوچک چندبرابر می‌گردد. آی‌بی‌ام با ۳۷۰هزار کارگر و کارمند، ازجانب سازندگان کوچک سراسر جهان، تا سرحد مرگ لطمه می‌بیند و برای سرپا نگه‌داشتن خود، بسیاری از کارکنانش را اخراج، و خود را به ۱۳ واحد تجاری مختلف -یعنی کوچکتر- تجزیه می‌کند.

درنظام موج سومی، مضاراقتصادیِ (diseconomy) حاصل از پیچیدگی، بر صرفه‌جویی‌های حاصل از مقیاس می‌چربد. هرقدر بنگاهی پیچیده تر شود، دست چپش کمتر می‌تواند از دست راستش باخبر باشد. ریخت و پاش بیشتر می‌شود. مشکلاتی بروز می‌کند که می‌تواند بر هر مزیتی که تصور می‌شود بچربد. ایده‌ی قدیمی «بزرگتر الزاماً بهتر است»، هرچه بیشتر منسوخ و منسوخ‌تر می‌شود.

۷٫سازماندهی

شرکت‌ها درتلاش برای انطباق با دگرگونی‌های بسیار سریع، درجهت تغییر ساختار تشکیلات اداری موج دومی خود، با یکدیگر به مسابقه برخاسته‌اند. شرکت‌های عصر صنعت معمولاً نمودارهای سازمانی مشابهی داشتند که هرمی و یکپارچه و دیوانسالار بود. ولی بازارها و تکنولوژی‌ها و نیازهای مصرف‌کنندگان امروزی، آنقدر سریع تغییر می‌کنند و چنان فشارهای سنگینی را بر سازمان‌ها تحمیل می‌نماید، که هم‌شکلی سازمانی در شرف اضمحلال است. جستجو برای یافتن شکل‌های کاملاً جدید سازماندهی همچنان ادامه دارد. برای مثال، «بازمهندسی کردن» (re-engineering)، واژه‌ی دشوار اخیر مدیریت، را باید نام برد که سعی دارد ساختار بنگاه را حول محور فرآیندها و نه بازارها یا تخصص‌های دشوار، از نو طراحی کند.

ساختارهای بالنسبه استاندارد شده، راه را برای سازمان‌های ماتریسی، تیم‌های پروژه‌ی ویژه و مراکز سودآوری، و نیز انواع روزافزونی ازائتلاف‌های استراتژیک و سرمایه‌گزاری‌های مشترک و کنسرسیوم‌ها هموار می‌سازد؛ که بسیاری از این‌ها از مرزهای ملی فراتر می‌روند. و چون بازارها همواره در تغییرند، اهمیت استقرار کمتر از انعطاف‌پذیری و قابلیت مانور است.

۸٫انسجام سیستم‌ها

پیچیدگی روزافزون اقتصاد، انسجام پیشرفته‌تر و مدیریت عالمانه‌تری را طلب می‌کند. شرکت موادغذایی نابیسکو روزانه برای صدهاهزار محصول مختلفی که از ۴۹ کارخانه و ۱۳ مرکز توزیع حمل می‌شود، باید پانصد سفارش را انجام دهد و درهمان حال ۳۰هزار معامله با مشتریان برای افزایش فروش را درنظر بگیرد؛ که همه‌ی این‌ها چندان هم غیرعادی نیست.

اداره‌ی چنین روند پیچیده‌ای مستلزم شکل‌های تازه‌ی رهبری و انسجام سراسری فوق‌العاده بالایی‌ست که آن نیز به نوبه‌ی خود مستلزم حجم‌های هرچه عظیم‌تری از اطلاعات است که باید در سرتاسر سازمان جریان داشته باشد.

۹٫زیرساخت

برای آنکه همه چیز منسجم و یکپارچه باشد، یعنی برای ردیابی همه‌ی محصولات و قطعات، همزمان‌سازی تحویل‌ها، مطلع نگه‌داشتن مهندسان و بازاریابان از برنامه‌های یکدیگر، آگاه کردن افراد بخش‌های تحقیق و توسعه از نیازهای ساخت، و مهم‌تر از همه ارائه‌ی تصویری منسجم از ماوقع به مدیریت، میلیاردها دلار صرف شبکه‌های الکترونیکی شده‌است که کامپیوترها ‌و پایگاه‌های داده و دیگر تکنولوژی‌های اطلاعاتی را به هم متصل می‌کند.

این ساختار وسیع اطلاعات الکترونیکی غالباً ماهواره‌ای است و تمامی شرکت‌ها را به هم پیوند می‌دهد و بسیاری از آنها را به کامپیوترها و شبکه‌های فروشندگان و مشتریان نیز وصل می‌کند. شبکه‌های دیگری هم هستند که شبکه‌ها را به هم متصل می‌کنند. ژاپن ۲۵۰میلیارد دلار برای توسعه‌ی شبکه‌های بهتر و سریعتر طی ۲۵سال آینده، تخصیص داده‌است. کاخ سفید اکنون مشغول ترویج برنامه‌ی جنجالی خود برای یک «ابربزرگراه اطلاعاتی» است. درباره این برنامه یا استعاره هر نظری داشته باشیم، یک چیز روشن است و آن اینکه : اینگونه گذرگاه‌های الکترونیکی، زیر ساخت اصلی اقتصاد موج سومی را تشکیل می‌دهند.

۱۰٫ شتاب

همه‌ی این تحولات، آهنگ عملیات و دادوستدها را هرچه پرشتابتر می‌کند. صرفه‌جویی‌های حاصل از سرعت، جای صرفه‌جویی‌های حاصل از مقیاس را می‌گیرد. رقابت آنقدر شدید و سرعت‌های موردنظر آنقدر بالاست که ضرب‌المثل قدیمی «وقت طلاست»، بیش از پیش در این اصل امروزین تجلی یافته : «هرمقطع زمانی بیش از مقطع زمانی قبلی ارزش دارد».

ارزش زمان که درتحویل «درستْ به موقع» (just in time) و فشار برای کاهش «تصمیم‌های جاری» (decisions in process) بازتاب یافته‌است، به عاملی حیاتی تبدیل می‌شود. مهندسی کُند و زنجیره‌ای و گام‌به‌گام، جای خود را به «مهندسی همزمان» (simultaneous engineering) می‌دهد و شرکت‌ها به «رقابت مبتنی بر زمان» برمی‌خیزند. دو‌ وِ‌ین پیترسون یکی از مدیران ارشد مؤسسه‌ی مِریل لینچ ، برای توصیف فوریت جدید می‌گوید : «پول با سرعت نور حرکت می‌کند؛ اطلاعات باید ازآن هم سریعتر باشد». بدین ترتیب است که شتاب، کسب و کار موج سومی را هرچه بیشتر به سمت «زمان واقعی» سوق می‌دهد.

***********

درمجموع این ده ویژگی اقتصاد موج سومی، درکنار چیزهایی دیگر، منجر به تحولی عظیم در شیوه‌ی تولید ثروت می‌شود. تغییر مسیر ایالات متحد و ژاپن و اروپا به این نظام نوین، هرچند هنوز کامل نیست، ولی نشان‌دهنده‌ی مهم‌ترین تحولی است که از زمان گسترش کارخانه‌های حاصل از انقلاب صنعتی تا به امروز، در اقتصاد جهانی روی داده است.

این دگرگونی تاریخی که در اوایل تا اواسط دهه‌ی ۱۹۷۰ سرعت گرفت، تا دهه‌ی ۱۹۹۰ بالنسبه خوب پیشرفت کرده‌بود. ولی متأسفانه بخش اعظم تفکر اقتصادی آمریکا نتوانست خود را به آن برساند.

برگرفته از کتاب به سوی تمدن جدید – الوین تافلر

مطالب پیشنهادی

فنون مذاکره

قطعا همه ی شما مانند من در زندگی دوستانی  داشته اید که در دوران تحصیل …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *