هنوز سه ماه از رفتن من به شوفاژکار نگذشته بود که طبق معمول که همیشه باید خبرهای مهم رو در شوفاژکار در سالنها یا کف کارگاه می شنیدی ، توی
دفتر خط تولید از کمک سرپرست خط شنیدم که قرارداد مدیر تولید رو تمدید نکردن !
خشکم زد . باور کردنی نبود ، این بابا کسی بود که تقریبا همه تولید روی مدیر بودنش ، روی تخصصش ، روی کار بلد بودنش قسم می خوردند ! اما یه عیب بزرگ داشت اونم این که حرف گوش کن نبود . خیلی نگاه نمی کرد ببین مدیرعامل از چی خوشش می آد کارگر از چی خوشش می آد ، کار خودش رو می کرد هر چی رو که صلاح می دونست انجام می داد و خیلی دنبال لبخند اهورایی قبله عالم نبود! خیلی سریع رفتم اطاقشون و بی مقدمه گفتم مهندس ….. من از توی خط تولیدحرفایی شنیدم می خواستم ببینم چیه ؟ خیلی راحت لبخندی زد و گفت که چیزی نشده جوون! کارخونه شخصیه تا حالا می خواستند براشون کار می کردیم حالا دیگه نمی خوان کار نمی کنیم ! اونجا بود که برای اولین بار توی شوفاژکار به گریه افتادم – من دو بار در شوفاژکار گریه کردم یکبار برای رفتن مدیرم و یکبار برای مرگ یکی از بهترین سرپرستام – نمی دونم چرا حتی در مراسم تودیع هم که همه ناراحت می شوند و به گریه می افتادند من چون راحت می شدم اصلا خبری از احساساتی شدن هم نبود چه برسد به گریه ! خلاصه کلی برایم صحبت کرد و کمی آرام شدم اما گفته ای که هرگز از آن روز فراموش نمی کنم از کل آن یکی دو ساعت این است ایشان گفت ” مهندس جان بگذار سرمایه دارهای جدید ما که معمولا ثروتشان را از پدرانشان به ارث برده اند حس کنند که می توانند کارگر اخراج کنند مهندس و مدیرانشان را اخراج کنند و کلا همه اختیار کارخانه اشان را دارندحس نکنند که اختیار اخراج مدیران یا مهندسین با سابقه اشان را ندارند گویا در اوایل انقلاب برای اخراج حتی یک کارگر هم مشکل داشتند! مدیر تولیدی که من همیشه خودم رامدیون اون سه ماه درسی که ازش آموختم می دانم ، ادامه داد: روزی پدران این صاحبان سرمایه برای بیرون کردن یک کارگر مشکل داشتند و همین باعث شد که بسیاری از کارخانه داران سرمایه اشان را برداشتند و از این مملکت رفتند و اگر امروز بجای یک شوفاژکار ده شوفاژکار دیگه در این مملکت بود شاید امروز به واسطه بیشتر بودن فرصت کار ارج قرب ما هم بیشتر از این بود ! و امروز انتظار نداشتند که فقط به واسطه تمدید قراردادمان بیاییم و هزار جور فکر و خلاقیت به خرج بدهیم !
این صحبت اون بزرگوار را من سالها بعدبیشتر حس کردم چراکه در یکی از جلسات کارخانه من گفتم اگر در کشورهای پیشرفته راندمان کاری نیروی تحصیلکرده بیشتر است نه به این دلیل است که چون مجبورند و ترس بیکار شدن دارند کار فکری می کنند و با قدرت فکرشان ارزش افزوده تولید می کنند چراکه مثلا در سیلیکون ولی امریکا یک نیروی تحصیلکرده می تواند بدون عوض کردن جای پارکینگ ماشینش ، شغلش را عوض کند! پس از ترس تمدید نشدن قراردادش نیست که فکر می کنند ، بلکه علت ،سهیم بودن در منافع مالی بدست آمده از قدرت فکرشان است که در یک سازمان ماندگار می شوند . یادم می آید مدیرعامل عزیزمان تا سالها پس از آن هر وقت صحبت از بیکاری و معضلات مملکت پیش می آمد به طعنه می گفت حیف که اینجا آمریکا نیست تا مهندسین ما بدون عوض کردن جای پارکینگ ماشینشان شغلشان را عوض کنند ! اما بنده خدا نمی دانست که من در دو سال و نیم آخر خدمتم در کارخانه بدون عوض کردن جای پارکینگ ماشینم شغلم را عوض کرده بودم چراکه روزهای دوشنبه و پنجشنبه که برای کار مشاوره به کارخانه دیگری می رفتم عمدتا ماشینم را درکارخانه خودمان جا می گذاشتم ! درست سر جایش در همان پارکینگ سایه دار زیبا ،که بعد ها شنیدم کلی سرتصاحبش دعوا شده است .