مدیر کارخانه قبلی بازنشست شد و مدیر کارخانه جدید شروع به کارکرد !
با شروع به کار مدیر کارخانه جدید در ابتدا خیلی از عادات کاری غلط که سالها درشوفاژکار اپیدمی شده بود رفته رفته قطع شد که باید هم می شد اما جالب
نوع مواجه شدن با این مشکلات بود ، حتی مسائلی که طی سالهای دور و دراز یا به واسطه فشار شوراهای کارگری یا جو جامعه آن زمان در شوفاژکار رواج یافته بود کاسه کوزه هایش سرمهندسین و مدیران قبلی شکسته می شد و می گفتند فلانی و فلانی این امتیازات را به کارگران داده اند و حالا با این وضع نمی شود اینجا را اداره کرد !
یادم می آید ما سه چهار تا مهندس جوان بودیم که حدود یک سال بود که آمده بودیم و تازه داشتیم کار یاد می گرفتیم که دوره ابتدایی شروع به کار ما ،اورلب شده بود با رفتن قدیمی ها و آمدن جدیدیها ، جای تعجب اینجا بود که جدیدی ها بعضی وقتها ما را هم در چرایی به وجود آمدن کهنه فرهنگ های سی ساله این کارخانه مورد شماتت قرار می دادند. این موضوع را خدا خیرش بده زودتر از هم ما مهندس سعادت فهمید ! یه روز که مدیر کارخانه جدید ظاهرا دریک صحبت خصوصی گفته بود باید اسپیکر کامپیوتر ها رو از روی میزها جمع کرد ؛ اومد پیش من گفت افسریان اینجا داره می شه صنایع دفاع ،من رفتم ! و حدودا یک ماه بعد رفت !
نفر بعدی مهندس کریمی بود …هر از چندگاهی یک قطعه یا قالب قدیمی که مشکل پیدا می کرد سراسیمه می رفتند دفتر فنی و نقشه سی سال قبل اون قالب رو طلب می کردند و دریغ از وجود یک آرشیو سه ماه ! اون بنده خدا شروع کرد به ایجاد مستندات کامپیوتری و ….اما زیاد تحمل دیدن گاه به گاه صورت های برافروخته و رگهای گردن کسی رو نداشت برای همین راه سعادت و نیک بختی رو در پیش گرفت ….
از مهندسین خیلی قدیمی یک سال سابقه دار! مانده بودم من که حالا از چشم مهندسین جدیدی که می آمدند به نسل قبلی تعلق داشتم که هر روز می گفتند امروز فردا می ره و از چشم دوستان قدیم شده بودم یه سیاست مدار که حاضر به هر قیمتی بمونه !
خلاصه مهندسین جوان یکی پس از دیگری می آمدند و هر کدام که می آمدند عزیز تر و لذیذ تر از قبلی ! این یک قانون نانوشته در شوفاژکار هست که هر چه بمانی بیشتر از چشم می افتی و وقتی تازه رسیدی عزیزی و مورد احترام ! هر چند که همین لذیذهای عزیز بعدها یکی پس از دیگری استخوان در گلو شده بودند …طوری که روز مراسم تودیع من نیم ساعت در مورد مهندس سعادت و اثراتش صحبت شد تا مهندسین جوان که حالا تقریبا از چشم افتاده بودند درس بگیرن … غافل از اینکه بابا خودتون اون بنده خدا روفراریش دادین!