قصیده ۲۰۰۰
نیوتن می آسود
در پناه سایه در زیر درخت
ناگهان سیبی افتاد زمین
نیوتن آن را دید
سپس از خود پرسید
که چرا سوی هوا پرت نشد؟
×
اکتشافات جهان
اتفاقاتی بود
که چنین می افتاد
که کسی می فهمید
و به ما می فرمود
که چه چیزی چه پیامی دارد
و چه رازی دارند،آیات خداوند جهان
×
راز و اسرار جهان
کشف می شد یک روز
در پی گم شدن کشتی در یک دریا
یا کسی در صحرا
یک کسی می فهمید
که کجا آمریکاست
یا کجا غار علیصدر
کجا قطب جنوب
یک کسی می فهمید
که بخار
قدرتی دارد ،نیز
و کسی می فهمید
چه گیاهی،چه شفایی
و چه دردی،چه علاجی دارد
یک کسی می خوابید در زیر درخت
نیتن یا داود
گیو یا گالیله
ترزا یا مریم
و علی یا عیسی
اهل ایران یا هند
از عدن یا نروژ
از پرو یا گینه
مصر یا گرجستان
و فرو می افتاد
یک گلابی یا سیب
و هلو یا گیلاس
و ترنج
و انار…
×
راز و اسرار جهان
کشف می شد یک روز
ما نبینیم،کسی می بیند
ما نگوییم،کسی می گوید
یک کسی،در جایی
به جهانی می گفت
که زمین می گردد
گرد خورشید
و بر محور خویش
و اگر گالیله توبه کند
با تهدید
و بگوید که نخواهد چرخید
باز خواهد چرخید
آری….
و زمین توبه نخواهد کرد
خواهد چرخید
راز و اسرار جهان
کشف می شد یک روز
ما نبینیم کسی می بیند
ما نفهمیم کسی می فهمد
هیچکس منتظر مهلت خمیازه ما نیست گلم
هیچکس منتظر خواب تو نیست
که به پایان برسد
لحظه ها می آیند
سالها می گذرند
و تو در قرن خودت می خوابی
قرن آدمها هر لحظه تفاوت دارند
قرنها ،گاه،کوتاهتر از ده سال اند
گاه،صدها سال اند
قرنها می گذرند
وتو در قرن خودت می مانی
ما از این قرن نخواهیم گذشت
ما از این قرن نخواهیم گریخت
با قطاری که کسان دگری ساخته اند
هیچ پروازی نیست
برساند ما را به قطار (دو هزار)
و به قرن دگران
مگر انگیزه و عشق
مگر اندیشه و علم
مگر آیینه و صلح
و تقلا و تلاش
×
قرنها گر چه طلبکار جهانیم ولی
ما در این قرن بدهکار جهانیم
چه باید بکنیم؟
هیچکس گاری ما را به قطاری تبدیل نکرد
هیچکس ذوق و اندیشه پرواز نداشت
هیچکس از سر عبرت به جهان خیره نشد
هیچکس از سفری تحفه و سوغات نداشت
×
من در این حیرانم
که چرا قافله علم از اینجا نگذشت؟
یا اگر آمد و رفت
پدرانم سرگرم چه کاری بودند؟
بر سر قافله سالار چه رفت؟
و اگر همره این قافله گشتند،گهی
برنگشتند چرا؟
ما چه کردیم برای دگران؟
و چرا از خم این چنبره بیرون نشدیم؟
×
نازنین زندگی ساعت دیواری نیست
که اگر هم خوابید
بتوانی آن را
به همین کوتاهی ،تنظیم کنی کوک کنی
برسانی خود را به زمان دگران
×
کامیابی صدفی نیست
که آن را موجی
بکشد تا ساحل
و در او مرواریدی باشد
غلتان نایاب
هیچ صیاد زبر دستی نیز
باز بی تور و تقلا – حتی-
ماهی کوچکی از دریایی صید نکرد
×
بخت از آن کسی ست
که به کشتی برود
و به دریا بزند
دل به امواج خطر بسپارد
و بخواهد چیزی را کشف کند
و بداند که جهان
پر از آیات خداست
بشنود شعر خداوندی را در کار جهان
و ببندد کمرش را با عزم
و نمازش را در مزرعه
در کار گهی بگذارد
و مناجات کند با کارش
و در اندیشه یک مسئله خوابش ببرد
و کتابش را بگذارد در زیر سرش
و ببیند در خواب
حل یک مسئله را
باز با شادی درگیری یک مسئله بیدار شود
ابن سینا-پاستور-گراهام بل –رازی-
و انیشتین و نوبل و ادیسون و ادیسون و ادیسون بشود
بخت از آن کسی ست
که چنین میبیند
و چنین می فهمد
و چنین می کوشد
و چنان جام پری می نوشد
×
بخت از آن سیبی ست
که در آن لحظه فتاد
و از آن نیوتن
که به آن اندیشید
ودر آن راز بزرگی را دید
×
خوش بحال آن( سیب)
خوش بحال (نیوتن)
مجتبی کاشانی