Home / وبلاگ / دوباره سلام

دوباره سلام

 مدت ها بود که دیگه دست از نوشتن خاطرات برداشته بودم علت عمده اون هم گرفتاری های شغلی و مسئولیت بیشتر در کار جدید بود ولی اون چیزی که جالب

بود در این مدت چند تن از همکاران قبلی خودم رو دیدم که منو نصیحت می کردند

که این کارو ادامه نده و برای توصیه خودشون هزار دلیل هم داشتند ! از اون طرف هم عده ای دیگه از همکارانم در تماس های تلفنی که با هم داشتیم اولین صحبتی که بعد از حال و احوال پرسی مطرح می شد درباره خاطرات وبلاگ بود ….

    تولستوی این بزرگمرد پهنه انسانیت سخنی دارد به این مضمون ” باید از گفتنی های گفت که احتمالا بسیاری آن را می دانند ولی جرئت ابراز آن را حتی برای خودشان هم ندارند” فلذا اگر ابراز شرمساری و بی نظری ام را درباره کلمه “جرئت ” بپذیرید باقی خواهد ماند حرف های که هم من می دانم و هم به احتمال زیاد شما…..قصد من مرور خاطراتی است  در طول ۱۰ سال حضور در یکی از بزرگترین کارخانجات ریخته گری کشور ، ده سالی که هم شوفاژکار ده سوم از عمرش را می گذراند هم من ! پس به من حق بدهید که نسبت به شرکتی که در سال به دنیا آمدنم راه اندازی شده بود و حال چه زود به پیری رسیده بود نگران باشم یا حداقل نسبت به سرنوشت کارگرانی که از صمیم قلب دوستشان داشتم و دارم و هیچگاه مصالحشان را به لبخند کسی نفروختم نگران باشم …

  وقتی می شنوی که کنترل ساعت اضافه کاری کارگران ،استراتژیک ترین تصمیم مدیران ارشد سازمان شده است آیا غیر از افسوس خوردن از آن برند سازمانی چیزی می ماند …

سالها پیش یادم می آیدکه بازار محصولی می خواست که ما در کتابچه تبلیغاتمان آن را نتیجه توصیه بساز بفروشان سودجو می دانستیم و هی دیگ تولید کردیم تا اینکه  بازار علیرغم همه توهین های که از استراتژیست های شوفاژکار شنید گفت بابا من اصلا نفهم، اصلا بی شعور ،من دیگ چدنی نمی خام ! این جا بود که شخص اول سازمان تصمیم گرفت با هم اکراه و نفرتی که ازمحصولات جدیدداشت واحدی برای تولید این محصولات راه اندازی کند ولی به ما می گفت شما با تمام توان دیگ تولید کنید از آن طرف  عنان کار تولید محصول جدید را به یکی از مهندسین اخراجی یکی از شرکت های همسایه داد…و دوباره ما هی دیگ تولید کردیم ….روزی ده تا محصول جدید تولید می شد و این طرف ما روزی ششصد تا محصولی تولید می کردیم که بازارش رو به افول بود ! خوب چه باید می کردیم سه چهارم از وقت مدیران ارشد سازمان سر ویبره خط تولید می گذشت و هی با ما می گفتند اگه چهارتا دونه بیشتر بزنی بهت پاداش می دیم ….شما بودین تولید نمی کردین نه خدائیش نمی کردین …و ما هی دیگ تولید کردیم !

تولید محصولی که بازار نمی خواست از روزی ۴۰۰ عدد رسید به۶۵۰ تا و تولید محصول استراتژیک بازار پس از مدت ها کار پادگانی و اخراج حداقل یکصد کارگر کم کار در طول پنج سال و پس از کلی تغییرات مدیریتی از ده تا رسید به یازده تا …. و ما هی دیگ تولید کردیم …و خداییش چقدر پاداش و بهره وری گرفتیم !!!!   حالا کار به جای رسیده که شرکت هایی زیر پله ای پیدا شدند و محصولاتی را تولید می کنند که مشتری می خواهد و نان شرکت های را چنگ می زنند که مدیرانشان خود را علامه علم مدیریت می دانند ولی درطول روز بیشتر از اینکه به فکر نجات شرکتشان در دنیای بیرون از کارخانه باشند بیشتر وقتشان سر ویبره می گذرد و هی دیگ ….

        می گویند توانایی یک مدیر ارشد بستگی به میزان ظرفیتش در دیدن آینده دارد!

 

مطالب پیشنهادی

فنون مذاکره

قطعا همه ی شما مانند من در زندگی دوستانی  داشته اید که در دوران تحصیل …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *