Home / کارآفرینان / داخلی / محمدصادق فاتح یزدی

محمدصادق فاتح یزدی

pic-fateh

در مورد کودکی‌های محمدصادق فاتح یزدی و خانواده‌اش چیزی نمی‌دانیم جز این‌که اهل محله «پشت باغ» شهر یزد بوده و نام خانوادگی‌اش را از «عرب» به «فاتح» تغییر می‌دهد. قصه زندگی او برای ما تقریبا از ۱۵ سالگیش شروع می‌شود، سنی که نشریه «کارنامه کرج» منتشر شده در سال ۱۳۴۷، آن را سن شروع فعالیت‌های تجاری فاتح عنوان می‌کند؛ فعالیت‌هایی که از شهرهای مشهد و بیرجند آغاز شده و سپس در تهران و کرج به اوج خود رسیده است. داماد «حاج غضنفر» بزرگ بوده، تاجری یزدی که در تهران به خرید و فروش پارچه اشتغال داشته است. عده‌ای می‌گویند فاتح، مدتی پیش او کار می‌کرده و همین، زمینه‌ساز نزدیکی بیشترشان به هم به هم می‌شود تاحدی که غضنفر، دخترش را به عقد او درمی‌آورد. همسر فاتح بنابر روایتی، همان «جهانِ» معروف است که نامش در گوشه‌گوشه این شهر حضور دارد: جهان‌شهر، چای جهان، روغن جهان، جهان‌چیت و… هنوز ازدواج نکرده بودند که اتفاقی غیرمنتظره برای جهان می‌افتد. ساچمه تفنگ برادرش که گنجشکی را نشانه رفته بود، کمانه کرده و به یکی از چشم‌های او اصابت می‌کند. ظاهرا فاتح در آن زمان، برای تجارت به خارج از کشور رفته بوده، با او تماس می‌گیرند که بیاید. قضیه را تعریف می‌کنند و می‌گویند که با وضعیت پیش آمده، می‌تواند قول و قرارها را به هم بزند. نمی‌پذیرد و با جهان ازدواج می‌کند؛ زنی که همه بر یک ویژگی او تاکید دارند: «دستی به خیر داشت و اهل عبادت بود.» کارگرانی که او را دیده‌اند چنین وصفش می‌کنند: « تا به کارخانه می‌آمد چادر نمازش را در‌می‌آورد و مشغول نماز و قرآن می‌شد.» عده‌ای هم تاکید دارند که تاثیر شخصیت او بر کارهای شوهرش، قابل انکار نیست.

ورود به کرج

تا پیش از رشد شهرنشینی در دهه‌های ۳۰ و ۴۰، کرج صرفا تفرجگاهی برای تهران بوده و بسیار کوچکتر از ابعاد امروزیش. به بخش زیادی از زمین‌های آن نیز اصطلاحا «خالصه» گفته می‌شده، زمین‌های دیوانی و سلطنتی‌ای که پادشاهان غالب از مغلوب‌ها گرفته‌ و مالکیتش با خود آن‌ها بوده است. ظاهرا فاتح در حدود  ۱۳۱۷ عرصه بخشی از زمین‌های کرج را از رضا شاه می‌خرد و حضور او در این شهر، از همین‌جا کلید می‌خورد. اولین فعالیت‌ فاتح اما ساخت کارخانه «جهان‌چیت» است که در دهه ۳۰ صورت می‌گیرد. شاهدان عینی که روند ساخت این کارخانه را دیده‌اند از حرکت مداوم ماشین‌های سنگین و تخلیه بار و مصالح تعریف می‌کنند که هوای منطقه را غبارآلود و پلک زدن را سخت می‌کرده است. کارخانه‌ای که بالاخره در سال ۱۳۳۵ آغاز به کار می‌کند و در زندگی خود او نیز نقطه عطفی است. درحقیقت فاتح با ساخت جهان‌چیت، سرمایه‌اش را به صورتی جدی از حوزه تجارت، به حوزه صنعت منتقل کرد. دیگر ساخت‌وسازهای فاتح در شهر کرج، عموما حول‌وحوش همین کارخانه صورت می‌گیرد که از جمله آن‌ها می‌توان به ساخت ۲۰۰ خانه برای کارگران اشاره کرد، خانه‌هایی که امروز به «چهارصد دستگاه» معروف هستند. نصرالله برزگر در این‌رابطه می‌گوید: «خانه‌هایی که آقای فاتح برای کارگران ساخت ۱۲۰  متری بود و در سال ۵۲-۵۱ قیمت کل آن‌را برای هر کارگر ۴ هزار تومان حساب می‌کرد و قسطی از حقوقش ماهی ۱۰۰ تومان کم می‌کرد. بعضی خانه‌ها هم ۲۴۰ متری بودند. قیمت خانه‌ها را واقعا ارزان حساب می‌کرد و اقساط آن هم طولانی مدت بود. لوله‌کشی آب آشامیدنی در سر هر کوچه نیز از دیگر کارهای او در چهارصد دستگاه است که او برای ما انجام داد.» ظاهرا دو خیابان به نام‌های ۶ دستگاه و ۸ دستگاه هم وجود داشته که مربوط به خانه‌های کارمندی می‌شده است. پس از این، ساخت‌وسازهای دیگری هم انجام می‌دهد که در یادداشتی دیگر به آن‌ها پرداخته خواهد شد.

زندگی دوپاره در کرج و تهران

خانه اصلی فاتح که محل سکونت خانواده‌اش بود در تهران قرار داشت ولی زندگی واقعی خود او بین این دو شهر می‌گذشت. اطاقی در داخل کارخانه جهان‌چیت داشت که شب‌های حضورش در کرج، داخل آن می‌خوابید. ماشین بنزی داشت که احمد زارع، راننده‌اش بود و با آن رفت‌وآمد می‎‌کرد. روزهایی که در کارخانه می‌ماند صبح زود، بعد از نماز صبح، عصایش را برمی‌داشت و برای سرکشی به بیرون می‌رفت. «پیرمردی با موهای سفید که عصا به دست در بین درختان جهان‌شهر قدم می‌زد و تک‌تکشان را بررسی می‌کرد»، این‌را شاهین صمدیان، مهندس ۴۳ ساله عمران به ما می‌گوید، زمانی که حین خوردن ساندویچش، می‌شنود که داریم با صاحب مغازه درباره فاتح صحبت می‌کنیم. داوطلبانه جلو آمده و صحبتش را این‌طور ادامه می‌دهد: «پدرم مهندس برق بود و یک قطعه از زمین‌های جهانشهر را از آقای فاتح خریده بود. تمام تصویری که از او دارم، همین گشتن‌هایش بین درختان و نیز جمله‌ایست که وقتی برای سرکشی به ساخت‌وساز خانه‌مان می‌آمد به پدرم می‌گفت: مهندس، شیک بساز! می‌خواهم جهانشهر، در کل ایران نمونه باشد. پدرم هم می‌خندید و می‌گفت: پس پول بده حاج آقا.» می‌گویند سرکشی او به پروژه‌های مختلف، ۹ صبح دیگر تمام می‌شد و بعد از آن به امور دیگر رسیدگی می‌کرده است. ایده برخی از پروژه‌های فاتح در همین سرک کشیدن‌ها و صحبت با دیگران شکل گرفته که از آن جمله، همین مسجد رسول اکرم است. در این‌باره حمید جلیلوند به نقل از پدرش می‌گوید: «یک روز فاتح را دیدم که در خیابان قدم می‌زند. پس از حال و احوال به او گفتم ما در جهانشهر مسجد نداریم و جهانشهر به یک مسجد نیاز دارد. گفت زمین از من ساخت از شما. چند روز بعد دوباره او را دیدم و گفتم آقای فاتح من تسبیح دست گرفتم و اهالی محل را شمرده‌ام، حدود ۳۰-۲۰ خانه بیشتر نیست. اگر هر خانه‌ای هزار تومان هم بدهد (که آن روزها پول زیادی بود) با این پول حتی نمی‌توانیم خاک این زمین را برداریم و آن‌جا را صاف کنیم. شما که زمین را تقبل کرده‌ای پول ساختش را هم بده. گفت بسیار خوب ۱۵۰ هزار تومان کافیست؟ خلاصه بهترین مهندس‌های آن زمان را آورد و ساخت مسجد رسول اکرم را شروع کرد.»

اختلافات کارگری

Jahan_chit_2012

روی دیگر سکه فاتح اما، روایت کارگرانی است که با سیستم کاری او در کارخانه، دچار مشکل می‌شوند، مشکلاتی که حال و هوای دهه ۵۰ به تقویت آن‌ها کمک کرده و اعتراضات کارگری کارخانجات جهان، هر روز، دامنه وسیع‌تری پیدا می‌کند. حسین امیری که خودش از کارگران اخراجی روغن نباتی جهان است می‌گوید: « بخشی از این اعتراضات بر سر بیمه نبودن کارگران بود که با پیگیری‌های بسیار بالاخره همه ما کارگران روغن نباتی جهان بیمه شدیم. یک‌بار دیگر هم سر اینکه ۱۲ ساعت در روز کار می‌کردیم اعتراض کردیم. حرف کارگران این بود که ساعت کاری باید به ۸ ساعت در روز کاهش پیدا کند. اعتراضمان به جایی نرسید، ژاندارم آمد و مرا به همراه چند نفر دیگر به عنوان اخلال‌گر از شرکت اخراج کردند.» نصرالله برزگر هم در این‌باره می‌گوید: «آن موقع کارگرها ۱۲ ساعت در روز کار می‌کردند و می‌گفتند می‌خواهیم ۸ ساعت بشود. آن زمان کلا حقوق کارگر کم بود، مثلا روزی ۱۰-۵ تومان. سر همین مسائل، اعتراضات بالا گرفت و یک بار، دیگر ژاندارمری و شهربانی و… نتوانستند جلوی کارگرهای معترض را بگیرند. آن‌ها پیاده به سمت تهران راه افتادند تا به نشانه اعتراض، شاه را ببینند. به کاروانسرای سنگی (۹-۸ کیلومتری کلاک) که رسیدند نیروهای امنیتی، جلویشان را گرفتند. می‌ترسیدند که اگر جمعیت به تهران برسد دیگر نتوانند اوضاع را کنترل کنند. زد و خوردی در آن‌جا درگرفت و تعدادی از کارگران کشته شدند.» در آخرین روزهای انتشار نشریه با محمد گودرزی آشنا شدیم، یکی از فعالان کارگری که از جزئیات این اعتراضات باخبر بود و در جریان آن، از کارخانه اخراج شده و مشکلاتی نیز برایش ایجاد شده بود. نشریه کارنامه کرج از او به عنوان «نماینده محبوب کارگران» نام برده که مسئولیت‌های مختلفی از جمله تاسیس کلاس‌های پیکار با بی‌سوادی در محیط کارخانه، حل مشکلات کارگران و کارفرما و… را در همان سال‌ها برعهده داشته است. درگیر شلوغی و ازدحام کارهای مربوط به عزاداری محرم بود و متاسفانه، مصاحبه با او به زمان انتشار این نشریه نرسید. در همان فرصت کوتاهی که با گودرزی همکلام شدیم به سختی‌های کار، استفاده از نوجوانان به عنوان نیروی کار، دستمزد پایین و ساعت کار بالا اشاره کرد اما تاکید داشت که گفتن از تمامی مسائل آن روزگار، در فرصتی کوتاه امکان‌پذیر نیست و برای توصیف منصفانه نقاط مثبت و منفی پرونده فاتح، به حوصله و زمان بیشتری نیاز است. او قول مصاحبه‌ای مفصل در روزهای آتی را به نوین داد. با این‌همه، آنچه در کاروانسرای سنگی اتفاق افتاد تاثیر به سزایی در رابطه میان فاتح و بخشی از بدنه کارگری کارخانجات جهان داشت، بخشی که امروز گرچه نمی‌خواهند منکر فعالیت‌های او برای این شهر شوند ولی دلخوری‌هایی هم از او دارند…

ماجرای ترور

سه سال بعد از این ماجرا، در صبح بیستم مرداد ۱۳۵۳ که فاتح درحال آمدن از تهران به سمت کرج بود، زیر پل درحال ساخت ستارخان، چند نفر جلوی ماشینش را می‌گیرند و وقتی او شیشه را پایین می‌کشد، اول یک گلوله به راننده‌ و بعد سه گلوله به خودش می‌زنند که همین باعث فوتش می‌شود. فردای آن روز، چریک‌های فدایی خلق، مسئولیت این عملیات را برعهده گرفته و می‌گویند که این عملیات به تلافی کشته شدن کارگران در کاروانسرای سنگی بوده است. درباره این واقعه، حسین امیری به پل سر یکی از کوچه‌های چهارصد دستگاه اشاره کرده و می‌گوید: «اینجا قدیم یک پل بود که منافقین حزب خلق، اعلامیه‌هایی زیر آن جاسازی کرده بودند که پس از ترکیدن، کف خیابان پر از اعلامیه شد. آن‌ها در این اعلامیه‌ها ترور او را گردن گرفته بودند.» البته عده‌ای هم همچنان معتقدند که این قتل به دستور حکومت وقت صورت گرفته و در ذکر علل آن نیز به درگیری‎‌های اواخر عمر فاتح با حکومت پهلوی و نیز افزایش قدرت و نفوذش اشاره می‌کنند. سرانجام پیکر او از تهران به کرج آورده شده و بنابر وصیتش، در یکی از باغ‌های جهان‌شهر، در مجاورت درختانی که اغلب بینشان قدم می‌زد به خاک سپرده می‎‌‌شود…

25078711_16033620ccbaf

‌حاصل ازدواج فاتح، پسری به نام محمود است که مهندس و مدیرعامل جهان‌چیت بوده و چند سال پیش فوت کرده است. او همچنین ۵ دختر داشته که علی‌رغم پرس‌وجوهای بسیار، نتوانستیم اطلاعاتی در موردشان کسب کنیم، جز این‌که دامادهایش دکتر نوابی، مهندس کاظم لاری، دکتر امین و مهندس افشاری بوده‌اند.

1344922443_11

باغ-فاتح6

مطالب پیشنهادی

رحمان گلزار – سازنده شهرک اکباتان

شهرک اکباتان یکی از بزرگ‌ترین شهرک‌های ایران است که در غرب تهران و ناحیه شش …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *